کیان مامان کیان مامان، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

... باز باران

روز آخر....

سلام پسرم! این آخرین روزیه که شما تو شکم مامانی! ایشالا فردا میای بغلمون مامان! اینکه الان چه حالی دارم و چه حسی بماند،چون خیلی مفصله....واست از حس و حال امروزم میخوام یه نامه بنویسم! تو چه حسی داری مامان؟!کاش میشد بدونم.....الان که دارم مینوسیم شما داری شیطونی میکنی  بابایی که دیگه هیچی....اونم عین من حسش قابل وصف نیست واقعا! فردا صبح ساعت 5 باید بیمارستان باشیم....راستش کمی استرس دارم  ولی توکل میکنم به خدا....که همیشه مراقبمون بوده از این به بعد هم هست  و فکر اینکه قراره اگرم سختی هست به اومدن تو منجر بشه ارومم میکنه و ما میشیم یه خانواده سه نفری  همه چی آمادست واسه اومدن یه جوجه به خونمون به ...
22 بهمن 1392

شروع شمارش معکوس...

سلام سلام سلام....میدونم خوبی عشق مامان خداروشکر....چون امروز پیش عمو دکتر بودیم و شمارو دیدم! امروز آخرین چکاپی بود که رفتیم(37 هفته و 3 روز) و اخرین باری بود که شمارو از مانیتور دستگاه سونوگرافی عمو میدیدم! هـــــــی امروز بسی یه جوری بود!هم خوشحال بودم و هم.....ناراحت که نه....یه حس دلتنگی توامان با ذوق! میدونم که دلم واسه این روزا،واسه تکونات،حتی واسه استرس های قبل هر چکاپ تنگ میشه،اما،خوشحالم .....خداروشکر میکنم برای امروز برای آینده و برای گذشته! خدایا شکرت که این روزا رو دیدم....روزایی که حتی تو تصوراتم هم نمی گنجید!لطف تو مثل همیشه زیاد و اعتماد من بود که کم بود! خدایا ازت ممنونم! . . . . . جا داره همینجا ...
17 بهمن 1392

من و کیان و یه روز برفی...

عاشق زمستان و برف بودم... من و زمستان... کسی در راه است....هدیه خوب خدا که شاید در یک روز برفی در این زمستان از آسمان الهی بر من ببارد! از این پس میشویم من و زمستان و کیان! پسر زمستانی من...مانند برف پاک و زیبا! دوستت دارم هدیه خوب خدا... من و کیان...     برف...برف...برف میباره.....باز تو رو یاد من میاره ...
16 بهمن 1392

سوغاتی واسه جوجه مامان...

سلام مامانی....این پست رو دارم میزارم واسه اینکه عکس سوغاتی جدیدی که هدیه گرفتی رو واست بزارم! یکیش سوغاتی بابایی از اخرین ماموریتی که بوده،از مشهد واسه گل پسرش خریده،البته واسه اینکه مامانی هم حسودی نکنه عین همونو واسه منم خریده یه پاپوش گوگولی.....ممنونم بابایی جونم     هدیه بعدی هم یه جورایی سوغاتیه.....سوغاتی خاله جون از یکی از گردش های روزمره اش در سطح شهر خخخخخخ خاله شمارو خیلی دوست داره همش باید بهش بگم بابا انقدر واسه این وروجک خرید نکن!ولی میگه دوست دارم!   یه کلاه خوشگل فینگیلی..... .......از شما هم ممنونم خاله خیلی خوچله بوووووووووس   ...
13 بهمن 1392

هفته 36 و یه ملاقات دیگه با جوجه کیان...

سلام جوجه جونم .....دیروز رفتیم پیش عمو دکتر و رو شمارو دیدیم! آخ که چقدر دلم واست تنگ شده بود حتی الان باز دلم واست تنگ شده مامانی این سری ما صورت ماهتو دیدیم چشم و دهن و مماخ کوشولوتو! ای جونم بابایی که داشت با گوشی فیلم میگرفت یهو مات و مبهوت شده بود منم اشک تو چشام جمع شده بود مامانی! قربونت برم یه مدلی بودی انگاری میدونستی ما داریم میبینیمت! خداروشکر همه چی مثل همیشه خوب بود ولی یه چیزی یه کمی مارو ناراحت کرده اونم وزن کم شما بود! اخه قربونت برم من که دیگه شبیه پروتئین شدم چرا شما تپلی نشدی؟! البته من میگم بس که ماشالا ورجه وورجه داری جای تعجب هم نیست! مهم سلامتیه ولی بازم سعیمو میکنم شما هم لطفا همکاری بفرمایید!...
10 بهمن 1392
1